دو دوست

قلب آبی

عاشق بهترین ها نباش بهترین باش تا بهترین ها عاشقت باشند.

دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند.بین راه سر موضوعی باهم اختلاف پیدا کردند وبه مشاجره پرداختند.یکی از آنها از سر خشم برچهره ی دیگری سیلی زد.دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی بگوید روی شن های بیابان نوشت:امروزبهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد.

آن دو کنار یکدیگر راه خود را ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند تصمیم گرفتند قدری در آنجا بمانند وکنار برکه آب استراحت کنند.ناگهان شخصی که سیلی خورده بود لغزید ودر آب افتاد تا جایی که نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت واورا نجات داد.بعد از آنکه از غرق شدن نجات یافت بر روی صخره سنگی این جمله را حک کرد:امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.
دوستش با تعجب پرسید:بعد از آنکه من با سیلی نورا آزردمتو آن جمله را روی شن ها نوشتی ولی حالا این جمله را روی تخته سنگ حک می کنی؟
دیگری لبخند زد وگفت:وقتی کسی مارا آزار می دهد باید روی شن های صحرا بنویسیم تا باد های بخشش آنرا پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی در حق ما می کند باید آنرا روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آنرا از یادها ببرد.
 
بخشش،بهترین هدیه به دوستانمان.


+نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت21:25توسط کانیا | |